به حال چشم تَرم بی‌قرار می‌خندم  به حال این دل پر از شرار می‌خندم

نیامدی تو و بدجور حال من خوش نیست  عجیب نیست که بی‌اختیار می‌خندم

ز سوز آتش این انتظار می‌پوسم   به حال و روز خودم زار زار می‌خندم

پرنده‌ای که نمک‌گیر دام و دانه شده   پریده است برای چه کار؟ [می‌خندم]

غزل سرود ز مدح تو بلبلی عاشق   به روی شاخه‌ی غم قار قار می‌خندم

خبر رسیده که آقا غریب افتادی خبر   رسیده که من داغدار می‌خندم؟

خبر رسیده که اشکی نمانده در چشمم?   خبر رسیده که در شوره‌زار می‌خندم؟

خبر رسیده که یک شهر دور من جمعند؟  خبر رسیده که دیوانه‌وار می‌خندم؟

خبر رسیده...؟ رسیده...؟ رسیده آقا جان؟  که عاری از تو به این روزگار می‌خندم

به خنده‌های مکرر که گریه می‌پاشند  به این ردیف سمج چند بار می‌خندم

ز ناله‌های دلم ‌های های می‌گریم  به اشک‌های بسی بی‌شمار می‌‌خندم

اجل حیات مرا سایه سایه می‌آید  به زیر سایه‌ات ای سایه‌سار می‌خندم

اگر بناست دمی بی تو بگذرد عمرم  به روی حلقه و بالای دار می‌خندم

میان گریه‌کنان، گریه‌کن‌ترین چشمم  امید دارم و در انتظار... می‌خندم

دسته ها :
پنج شنبه بیست و چهارم 11 1387
X